ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان دنیا پس از دنیا

چهارروز ديگه گذشت
تو طول اين چند روز حتي پامو از خونه هم بيرون نذاشتم
اصلا نميخواستم کسي رو ببينم صبح تا شب ول ميگشتم
يه وقتهايي هم يه دستي به سروگوش خونه ميکشيدم بعدم شام وبعدم سلول انفراديم
حتي باخودمم قهر بودم اصلا حوصلهءهيچ کسي رو نداشتم
از دست خودم ناجور شاکي بودم
اين همه بلاسرم اورده ... بازم دلم براش تنگ شده بود
اخه خرفت بودن تاکي ؟؟
تا کي ميخواستم خودم و زندگيم و حرومش کنم ؟؟
ساعت نه صبح بود وتازه داشتم وسائلا رو جمع ميکردم که صداي زنگ در منو پروند
يکي دستشو گذاشته بود رو زنگ وبرنميداشت
زنگ... زنگ... زنگ ...بعدم صداي کوبش در
_بازکنيد ..
صداي جاويد بود... بند دلم پاره شد
_يعني چه خبر شده ؟؟
هراسون چادرمو انداختم سرمو از پله ها سرازير شدم
صداي زنگ تمومي نداشت
_ اومدم ...اومدم
اونقدر نگران بودم که دو تاپلهءاخرو پريدم ودوئيدم سمت در
دروکه باز کردم جاويد پريد تو
_چي شده ؟؟
_بدوئين مريم خانم ...
_ميگم چي شده ؟؟
بجاي جواب گوشهءچادرمو کشيد وگفت
_ بجنبين داريوش... داريوش..
_داريوش ...چي... اخه به منم بگيد ...
چادرمو دوباره کشيد
_ بيايد مريم خانم تا دير نشده بيايد ....
انواع واقسام فکراي ِناخوشايند تو ذهنم اومد... نکنه يه بلايي سرش اومده؟؟
نکنه دوباره تصادف کرده؟؟ مسموم نشده باشه ؟؟
دعوانکرده باشه ؟؟زخمي نشده باشه ؟؟
مخم هنگ کرده بود
ديگه نفهميدم چي کار ميکنم.. دنبالش راه افتادم ...
وسط کوچه تازه فهميدم که نه کليد برداشتم نه مانتو تنمِ
وايسادم
_چيه ...مريم خانم بجنبيد ...
_من که نميتونم اين جوري بيام ...صبر کنيد برم مانتو م و بپوشم وکليد بردارم
_باشه من سرکوچه تو ماشينم... فقط زودتر
_اخه حرف بزنيد... بگيد اينجا چه خبره ؟؟چه بلايي سرش اومده ؟؟تصادف کرده ؟؟تروخدا حرف بزنيد...
_من تو ماشينم..فقط زودتر... زودتر
ودوئيد سمت ماشين
اصلا نميديدم چي کار ميکنم..
تمام صحنه هاي بد ومزخرف جلوي چشمام قطار شده بود
فقط يه مانتو تنم کردم و يه کيف و با کليد خونه روزدم زير بقلم وراه افتادم
حتي موبايلمم يادم رفت
ماشين روشن بود به محض اينکه پامو توش گذاشتم گاز دادوراه افتاد
چنان با سرعت ميروند که تقريبا تو صندلي ماشين حل شده بودم
_اقا جاويد تروخدا حرف بزنيد... چه بلايي سرداريوش اومده؟؟ نکنه ...
دهنم خشک شده بود
بگيد چي شده ؟محض رضاي خدا ...دارم از دلشوره پس مي افتم
صداي بوق جاويد ويه لايي از بين دوتا ماشين
_اقا جاويد...
_ مريم خانم خودتون ميبينيد ...
بازم يه لايي ديگه....
ازترس چشمامو رو هم گذاشتم....
چرا حرف نميزد؟؟ دلم داشت مياومد تو حلقم
ازترس و اضطراب به صندلي ماشين چنگ انداخته بودم وچشم به ماشيني که داشت مسيرو تو هوا ميرفت دوخته بودم

دم خونه ءداريوش که ترمز زد يه نفس راحت کشيدم
فقط کار خدابود
تاالان زنده بوديم
با اون وضع رانندگيش... خيليه ازترس نفله نشدم
نگاهم به خونه بود.... چرامنو اورده اينجا ؟؟
انتظار داشتم هر جايي بره جز خونهءداريوش ...اخه اينجا چه خبره ؟؟
_مريم خانم زود باشيد ...
خودش پياده شدو در وباز کرد
پياده شدم وبا قدمهاي بي رمق وارد خونه شدم
هرآن انتظار يه اتفاق بد وداشتم
چشمام دو دو ميزدو قلبم رو ريتم کند بود
نفهميدم جاويد کجا غيبش زد
راه افتادم سمت پله ها وهمه رو دوتا درميون بالا دوئيدم
در ِحال وباز کردم
خونه امن وامان بود
صدايي نمي اومد
ازهمون جا دادزدم
_اقا جاويد ...داريوش
پاهام ناخواسته به سمت اطاق داريوش رفت
دهنم از اضطراب وترس مثل چوب خشک شده بود
_داريوششششششش
دراطاقو باز کردم
همه چي سر جاش بود
هيچ جنازه اي ديده نميشد.... ازاين فکر تنم لرزيد ولبمو گاز گرفتم
خدا خفت کنه مريم... اين چه حرفيه؟؟
برگشتم تو پذيرايي و
سمت اطاق دنيا سرازير شدم
اونجام نبود ....پس کجاست؟؟ دوباره صدا زدم
_داريوش
اشکام داشت سرازير ميشد.... نکنه اصلا اينجا نيست.... برگشتم تو پذيرايي
دورخودم ميگشتم که نگام تو چارچوب در ورودي خشک شد
داريوش بود ...سالم وسلامت
يه لبخند اروم رو لبش بود که ارومم کرد وضربان قلبم و برگردوند سرجاش
جز تک وتوک خراش رو صورتش ....چيزيش نبود
_چي شده ؟؟تو حالت خوبه؟؟
اومدم جلوتر
سالم بود... شکر خدا سلامت بود
تکيه شو از در جدا کرد
_ اره خوبم ...
_جاويد... جاويد ...
نفسم بالا نمياومد ...لبمو با زبون خيس کردم
_اروم مريم ...چيزي نشده...
_ پس جاويد ..
_نگران نباش ..من گفتم بياد دنبالت..
حالا که خيالم از بابت سلامتيش راحت شده بود فکرم رفت سمت چيزاي ديگه
_يعني چي که ميگه من گفتم بياد دنبالت؟؟
_چي داري ميگي؟؟
با ناباوری گفتم
_همش ...همش نقشه بود ؟؟
سري تکون دادو گفت
_اره ...راه ديگه اي براي حرف زدن باهات نداشتم
_يعني تو ...تو...
حالا از خشم درحال انفحار بودم واز عصبانيت حرفارو گم می کردم
_اره.. اره ...ميدونم ...
يه دفعه اي مثل يه اتشفشان فوران کردم اومدم جلو وبا مشتاي گره کرده داد زدم
_همش الکي بود؟؟ اون همه حرص وجوش الکي بو د؟؟اصلا شعورت ميرسه من تا اينجا چي کشيدم ؟؟اصلا ميفهمي که تا اينجا جونم به لبم رسيد؟؟
مشتم وبالا اوردم
_ميدوني ميخوام اونقدر بزنمت که ازجات پانشي؟؟
نفس نفس ميزدم وصورتم قرمز شده بود
فاصلهءمنوخودشو پر کردو مچ دستم وتو دستش گرفت
نگاهش چقدر مهربون بود
زمزمه کرد
_چرا ...بهم بگو چرا نگرانم شدي ؟؟
تو که ديگه منو نميخواي.. تو که ديگه نميخواي با من باشي... پس اون همه دلشوره براي چي بود؟؟
دور مچ دستم داغ شد احساس ميکردم درحال ذوب شدنه
نگاهم تو چشماش گير کرده بو دو جدانميشد
بعد از نه ماه که نگاهشو ازم دريغ کرده بود حالا ميتونستم يه دل سيرتو چشماش خيره شم
دلم براي چشماش تنگ شده بود ...دلم براي بوي تنش تنگ شده بود... دلم براي داريوش تنگ شده بود
مشتم شل شد ...دستم باز شد ولي هنوز مچم تو دستش بود ونگاهم به نگاهش
_دلم برات تنگ شده بود دختر ...چه طوردلت اومد اين چند وقتِ خودتو ازم دريغ کني ؟؟
نگاهش غمگين شد
به خودم اومدم... مگه قرار نبود فراموشش کنم ؟؟
مگه نميخواست ازدواج کنه؟؟ پس اين کارا چه معني ميده ؟؟
دستم دوباره مشت شد ...خواستم دستم وبکشم که دست اونم باهاش کشيده شد نگاهش برگشت
غریدم ؛
_چه غلطي داري ميکني ؟؟
مگه تو بيمارستان نگفتي نميخواي منو ببيني؟؟
مگه نگفتي ميخواي ازدواج کني؟؟ حالا اومدي ميگي دلم برات تنگ شده ؟؟
اصلا حاليته داري چه غلطي ميکني ؟؟برام نقشه ميکشي که منو بکشي تو خونت ....که چي بشه ؟؟
نکنه هوس کردي نقشه شيش سال پيشت و عملي کني؟؟
نگاهش خيس شدبا حسرت گفت
_تو هيچ وقت نميبخشي ...هروقت که عصباني بشي گذشته رو مثل پتک تو سرم ميکوبي
دستمو دوباره کشيدم ...نزاشت
_ولم کن ميخوام برم ..هه ...چقدر احمق بودم... فکر ميکردم دوباره يه بلايي سرت اومده ...
_خوب چراترسيدي؟؟ تو که ميگي دوستم نداري؟؟
_خفه شو داريوش ...دستمو ول کن ...اصلا به خودم مربوطه... دستمو ول کن
ابرويي بالا انداخت وبا پوزخند گفت
_ ميدوني که تا من نخوام تو هيج جا نميري ...
دستمو بازم کشيدم ...يه جور واکنش بودبه گرماي دستش ...که اعصابمو بهم ميريخت
خودمم ميدونستم کاري از پيش نميبرم ...ولي نميشد که همين جوري وايسم وبِرّبِر نگاهش کنم
با ناله گفت
_مريم... مريم ...تروخدا يه دقيقه اروم بگير...
بزار سير ببينمت... ميدوني چندوقتِ تو چشمات نگاه نکردم
ميدوني چند وقتِ دارم حسرت اون يکسال و ميخورم ؟؟ميدوني چند وقتِ زندگيم وگذاشتم واومدم دنبالِ دلم
چر ا ميخواي همه چي ر و پيچيده کني ؟؟هم تو منو دوست داري ...هم ميدوني که من عاشقت هستم...
پس اينهمه اخم وتخم براي چيه ؟؟
ميدوني با اين کاراداري منو مجنون تر ميکني ؟؟ميدوني مدام تو بيداري و خواب عکسِ چشمات جلوي نگاهمه...
چرا خودتو ازم قائم ميکني؟؟ چر انميخواي باهام حرف بزني ؟؟)
چشماش مثل يه گردونهءچرخان منو افسون خودش کرده بو د... ميخواستم چشممو ببندم ...ميخواستم خام نگاهش نشم ....ولي.... نميتونستم...
دست ِخودم نبود...
فاصلشو کم تر کرد ...
_نه ماه تمومِ که منو از کاروزندگي انداختي.... ميدوني تا حالا چند بار علي زنگ زده ولي هربار براش بهانه اوردم ؟؟
مريم من دارم ديوونه ميشم ...تا کي ميخواي خودتو ازم دريغ کني؟؟
پلک زدم با سختي سرمو برگردوندم
_اين تو هستي که هميشه ازارم دادي ...
چونمو برگردوند وبا نگاهي ژرف که تا ته ذهنمو ميخوند گفت
_من ؟؟مني که فقط به خاطر تو رفتم ؟؟فقط به خاطر اينکه ميخواستي ازاد باشي؟؟ تو خواستي برم... منم رفتم ...
دستِ ديگمو مشت کردم وکوبيدم به سينش
_من خواستم بري؟؟ من؟؟ تو براي خودت بريدي ودوختي... گفتي ميخوام برم... منم جلوتو نگرفتم ...
انتظار داشتي با اون افتضاحي که راه انداختي به پات بيفتم والتماس کنم که نري ؟؟
هميشه همين بودي... خودخواه وخود راي ....هميشه نظر ...نظرِ خودته ..
براي خودت برنامه ميچيدي ودوزار به من اهميت نميدادي
دوباره باهاش درگير شدم
_ولم کن ميخوام برم ...بزار برم
دندوناشو بهم سابيد وبا فک منقبض شده گفت
_مريم بزار مثل دو تا ادم نرمال باهم حرف بزنيم
چر امن و تو برخلاف علاقه اي که بهم داريم نميتونيم دودقيقه باهم صحبت کنيم ؟؟
_کي گفته من دوستت دارم ؟؟
_اگه دوستم نداشتي با جاويد نمي ا ومدي...
اگه برات مهم نبودم اينجوري نگرانم نميشدي...
اگه منو نميخواستي با ديدن اينکه سالمم نفس اسوده نميکشيدي ...
نگاهمو ازش دزديدم... حرفي که حساب بود جواب نداشت
_خوب... خوب که چي...
يه لبخند محو اومد رولبش
_مريم ..عزيز دل من ...
چرانميخواي درک کني... من عوض شدم ...توهم عوض شدي...نه توديگه اون مريم ترسو وهراسون هستي
نه من اون داريوشي که با زور همه چي رو بدست مياوردم
حالا شدم کسي که فقط ميخواد توروخوشبخت کنه
مريم ...بزار دوباره درکنارت باشم ...بزار دوباره لمست کنم...
دستمو کشيدم
_برو کنار... دروغ گو... مگه نگفتي ميخواي ازدواج کني؟؟
ديگه منو ميخواي چيکار ...نکنه قرارِه کنار زنت یه معشوقهء دیگه هم داشته باشی ؟؟

دستمو کشيدم
_برو کنار... دروغ گو... مگه نگفتي ميخواي ازدواج کني؟؟
ديگه منو ميخواي چيکار ...نکنه قرارِه کنار زنت یه معشوقهء دیگه هم داشته باشی ؟؟
خنديد ومنو کشيد تو بقلش
_نگو که باور کردي ؟؟من که نگفتم قراره باکي ازدواج کنم؟؟ گفتم ؟؟نگفتم ...تو خودت اينطور فکر کردي ....
خودمو کشيدم از بقلش بيرون ...نگاهمو ازش دزديدم
ته دلم اونقدر خوشحال بودم که انگار يه بار بزرگ و از رودوشم برداشتن
_خوب که چي ؟؟اصلا برام مهم نيست با کي ميخواي ازدواج کني ؟؟بزار برم
سرشو اورد پائين وزل زد تو چشمام
اگه برات مهم نيست چر اتوچشمام نگاه نميکني ؟؟برگرد و زل بزن تو چشمامو بگو ...ديگه دوستم نداري ...رهات ميکنم و
قول ميدم همون جوري که تو اين چهارسال خودمو گم وگور کرده بودم بازم برم ومطمئن باش ديگه منو نميبيني ...
حالا به من نگاه کن وبگو ...)
اخه چه جوري تو چشماش نگاه ميکردم... من عاشق اين نگاه بودم واونوقت ميگفتم بره... چشمامو بالا اوردم ...
نگاهش چقدر سياه وژرف بود... اينهمه محبت چه جوري تو نگاهش لونه کرده بود ؟؟
نميدونم چقدر طول کشيد... صداي نفساش... بوي خوشش ...چشماي هفت رنگش ...منو تو خودش حل کرده بود
مچم ورها کردو کف دستشو گذاشت رو گونه ام
_بگو مريم ...بگو که تو هم حس منو داري ؟؟بگو که دلت برام تنگ شده بود ؟؟
بگو که مثل من تو اين پنج سال زندگي نکردي؟؟
بگو که باهام ميموني؟؟ بگو که ديگه ترکم نميکني؟؟
بهم بگو مريم؟؟ ببين ...من همون داريوشي هستم که يه روزي با قساوت دزديدمت ...
ولي حالا... بعد از پنج سال... بهت ميگم نميتونم ....به خدا نميتونم...
هر کاري کردم نتونستم ...نتونستم يه شب بدون فکر تو وچشماي تو بخوابم ...
بگو مريم ...
نفسي کشيدوهواروتو صورتم دميد
_بگو که باهام ازدواج ميکني؟؟ بگو مريم ؟؟
همون چیزی که بارها تو دالانهای قلبم پژواک شده بود وبه زبون اورد
اخر سر گفت ....ازم خواست ...بعد پنج سال دوباره ازم خواست
روي گونم سِر شده بود... کاش زمان ميايستاد ...کاش اين لحظه تا ابد ادامه داشت... نگاهمو تو چشماش چرخوندم ...
نگراني ودلشوره تو چشماش بيداد ميکرد
واقعا نميتونستم بدون داريوش زندگي کنم... اين حرف دلم بود ...با خودم که اين حرفا رو نداشتم ...نميشد ....زندگي بدون داريوش امکان پذيرنبود ....
دستمو گزاشتم رو مچ دستش وچشمامو بستم
_ .....باشه... باهات ميمونم...
چشمامو باز کردم
نگاه داريوش هنوزم به لبهام بود.... خنده اي به لبم اومد وگفتم
_ نشنيدي؟؟ بله رو بهت دادم ...
چشماش گشاد شدولبش به خنده باز شد
دستشو کشيد وعقب رفت زمزمه کرد
_ممنون... ممنون خانمي که بهم اجازه دادي باهات باشم... براي هميشه... براي ابد
نفس اسوده اي کشيد ودوباره بهم زل زد که با خنده بهش نگاه ميکردم
_بالاخره تموم شد.... تمام تنهايي هام تموم شد ...چقدر منتظر اين لحظه بودم ...
سرشو بلند کردو زمزمه کرد ...خدايا شکرت
دوباره نگاهشو به من دوخت
_باهات قد يه دنيا.. حرف براي گفتن دارم
بيابريم ...ميخوام ازهمه چي برام بگي
ازخودت ...ازعروسي ...اندازه ءيه عمر ازت دور بودم... همه رو بايدبرام بگي ...

دستمو گرفت ومنو رو کاناپه نشوند... خودشم نشست رو به روم
هنوز خندم رو لبم بود
_اونجوري نگام نکن... ميام يه لقمهءچپت ميکنما
خندم پررنگ تر شد... نگاهشو ازم گرفت وگفت؛
_استغفرالله دختر تو چراامروز اينقدر شيرين شدي ....
يه کاري دست خودم و خودت ميدما ...)
خندَم بسته شد..
_داريوش ...
اونم فهميد... اروم زمزمه کرد
_جانم...
_چرا بهم نگاه نميکردي... انقدر ازم بدت مياومد...
_فکر ميکني ميتونستم و.....بهت نگاه نميکردم ؟؟
يه بارِ ديگه هم بهت گفتم تو براي من مثل يه اهنربايي... هميشه منو به سمت خودت جذب ميکني...
اگه بهت نگاه ميکردم ديگه نميتونستم فکر کنم ودوباره... کارايي ميکردم که دستم نبود
...بعدم از دستت رنجيده بودم
قبل رفتنم منتظرت شدم... هر بار به ساعت نگاه کردم وگفتم الان مي ياد.. الان مي ياد ...ولي نيومدي
نگاهم به در خشک شد ونيومدي...
چشمام به ايفون بود ومدام به خودم ميگفتم ...محالِ منو ول کني ...محال ِجلوي رفتنمو نگيري ....اما نيومدي ...مريم دلم وناجورشکوندي...
يه سال اول مثل يه جنازه توي خونه اي که هر طرفش بوي تو رو ميدادميچرخيدم
خاطره هات جلوي چشمم بودوهرروز منو خردتراز قبل ميکرد
بعد از يه سال کارو...کارو ...زندگي با خاطرات ....رفتم پيش روان شناس
همه چي روگفتم... تصميم گرفته بودم زندگي کنم ...تصميم گرفته بودم برگردم به ادما...
دوسال تموم رفتم واومدم و با خودم کار کردم که ازت دست بکشم... باخودم گفتم وقتي تو منو نميخواي ...ديگه کاري از دستم برنمي ياد...
حتي سعي کردم به کساي جديد تو زندگيم فکر کنم
ولي نميشد... هرکسي رو با تو مقايسه ميکردم...
حتي يه بارم تا مرز پيشنهاد ازدواجم رفتم.. ولي وقتي ميخواستم انگشترودستش بندازم ياد تو افتادم وزدم زير همه چي ...
حرفاي علي توذهنم بود... حالا ميفهميدم چی ميگفت ...
ما مرداي ايراني به غير از زن ايراني کس ديگه اي رو نميتونيم کنارخودمون ببينيم...
همون شد که ترجيح دادم اصلا به ازدواج با کس ديگه اي فکر نکنم ..زندگي که با فکر به کس ديگه اي شروع بشه زندگي خوبي از اب درنمي اومد
با جاويد رابطه داشتم ....ولي ناکِس يه کلمه بهم نگفت که تو پيششي ...حتي بهم نگفت که تومنشي شرکتشی ...
يه بار که موبايلش انتن نميداد ....مجبور شدم به سرکارش زنگ بزنم... توگوشي رو برداشتي.... انقدر شوکه شده بودم که گوشي تو دستم خشک شده بود )
نگاهش درخشيد ...انگار که همين الان اين اتفاق براش افتاده ...
_بار دوم... بار سوم ...بار چهارم... بار پنجم ...
اونقدر گرفتم تا قبول کردم که صداي تو اِ....نه کسي شبيه تو )
با ياد اوري اون روز لبخندي رولبم نشست
راست ميگفت... اون روز مدام گوشي زنگ ميخورد ...هربارم که برميداشتم صدانمي اومد
فکر ميکردم خط رو خط افتاده وتلفن خرابه
چقدر اعصابم اون روز بهم ريخت وچقدرجد واباد ادارهءمخابرات ومستفیض کردم
صداش منو برگر
دوند
_ همين که باورم شد تو هستي ...قاطي کردم
تو همهء اين مدت پيش جاويد بودي واون نامرد يه کلامم به من نگفته بود...
اين ديگه چه جور رفيقي بود که من داشتم...
زنگ زدم وهرچي از دهنم دراومد بارش کردم... اونم اولش گوش داد بعدم خيلي خونسرد گفت
_به تو چه مريم خانم اينجا کار ميکنه؟؟ اصلابه تو هيچ ربطي نداره ؟؟شوهرشي يا داداشش که گيردادي؟؟
راست ميگفت... چه جوابي داشتم بهش بدم ...
ازفرداي اون روز تلفناي من شروع شد..
دست خودم نبود تو منو جذب خودت ميکردي...
هربارزنگ ميزدم وحرف نميزدم.... بعدم که قطع ميکردي دوباره داغ دلم تازه ميشدو روز ازنو وروزي ازنو
هربار به خودم فحش ميدادم ...با خودم دعواميکردم ...تلفن وجمع ميکردم... ولي بازم تا دلم هواتو ميکرد دستم بي اراده سمت تلفن ميرفت ...
تا اينکه جاويد فهميد وازبعد ازاون خودش زود جواب ميداد
ديگه طاقت نياوردم... با دکترم مشورت کردم... ميخواستم برگردم
بهم اجازه داد... ولي يه چيزي رو بهم گفت که هميشه بهت حق انتخاب بدم ...
گفت که بازور نميشه چيزي ...مخصوصا قلب کسي رو بدست اورد ...
به جاويد گفتم وبرگشتم
سه روز تموم تو خونه مثل پرندهء پروبال بسته... بال بال زدم
مخصوصا که روزاي قبلِ رفتنم مدام جلوي چشمم بود وچشماي اشکيت ازخاطرم نميرفت
اخرسرم طاقت نياوردم واومدم شرکت
داشتي با يه مرد چاق وخپلِ اعصاب خورد کن کل کل ميکردي
اون که رفت اومدم سراغت صدام و که شنيدي نگاه مبهوت ِتو ديدم
اصلا عوض نشده بودي ...فقط ميشد گفت پخته تر وجاافتاده ترشده بودي
تواون لحظه فقط ميخواستم بقلت کنم وتورو بو بکشم ..)
سرمو انداختم پائين واقعا خجالت کشيدم
خنديد وگفت
_مريم...
سرمو بلند کردم
_ جانم ...
تو چشمام خيره شد وگفت
_ديگه نگاهتو ازمن نگير
اومدوکنارم نشست دست تو جيبش کردوپلاک وزنجیر ودراورد
همون پلاکي که بهش پس داده بودم وبه سمتم گرفت وگفت
_بيااينم امانتيت
شالمو کنارزدم وگفتم برام بندازش
قفلشو که بست برگشتم ونگاش کردم
_ببخشيد که بهت پسش دادم ..
اون شب خيلي اذيتم کردي.... من فکر نميکردم باهام همچین رفتاری رو داشته باشي
حسابی اعصابمو بهم ريختي مخصوصا که اصلا بهم نگاه نميکردي ...)
_اره ميدونم وقتي داشتي ميرفتي يه گوله اتيش بودي
نميدوني چقدر اون شب بهم خوش گذشت وقتي امپرت رو صد باشه قيافت ميشه مثل يه سيب سرخ
وخنديد
_نخند من اون شب اون همه حرص خوردم اون وقت تو مي خندي
خندش قطع شد وگفت
_ ولي فرداش خوب تلافي کردي...
مخصوصا که زنجيرو جلوي روم از گردنت باز کردي
همين که فهميدم تا حالا تو گردنت بوده وحالا داري بهم برش ميگردوني اونم با اون وضعیت ... برام عذاب اوربود
نگاهم وروصورتش حرکت دادم جاي ضربه ها روي صورتش محو بود
_چيه داري به دسته گلت نگاه ميکني ؟؟
_دستشون بشکنه... فکر نميکردم بزنَنِت
_اونازورزيادي نداشتن این من بودم که نميتونستم از فکر بيرون بيام وگرنه اينجوري کتک نميخوردم
من ودستِ کم گرفتي.... کم کسي نيستم براي خودم
صداي زنگ در هردومونو ازگذشته کشيد بيرون
داريوش خنديد وگفت
_پدر صلواتي نميزاره دودقيقه باهم اختلاط کنيم
بدون پرسيدن درو باز کرد ودم در وايستاد
رو به من خنديد وگفت
_ميبيني خودشه
جاويد با يه جعبه شيريني ويه لبخند گل وگشاد اومد تو
_سلام ..سلام ...به به عروس وداماد... تاکي قرار بود منو بيرون بکاريد؟؟
داريوش دستشو گذاشت رو کمرجاويد وهولش داد
_بيا تو... اگه امروز کمکم نکرده بودي عمرا تو خونه راهت ميدادم
_مثل اينکه اوضاع امن وامانه ....خوبين عروس خانم ؟؟
سرخ شدم ....هنوز باورم نميشد که عروس داريوش باشم ...تو اين چند وقته اين حرف برام مثل يه ارزو شده بود
صورتم داغ شدواحساس کردم از فرق سرم تا چونم سرخِ سرخِ
_مرسي اقا جاويد ...ولي منو بدجورترسوندينا !!نميدونيد تا برسيم اينجا...
چي کشيدم ...
جعبهءشیرینی رو گذاشت رو میز ودستاشو به حالت تسلیم برد بالا
_من بي تقصيرم.... همش نقشه ءاين داريوش بود که الان داره به من لبخند ميزنه
لبخندداريوش به قه قه تبديل شد واصلا به روي خودش نياورد که چي شنيده
_برم يه چايي دبش بريزم که با اين شيرينياي تازه ....ناجووووووور ميچسبه
_من ميريزم ..تو بشين
....
_مرسی خانمی ....

جعبهءشيريني روبرداشتم ورفتم تو اشپزوخونه
همه چي مرتب وسرجاش بود انگار نه انگار شيش سال گذشته
يه ظرف شيريني خوري کوچيک برداشتم وشيرينيا رو توش چيدم
صداي پچ پچ داريوش و جاويد مي اومد ..سعي کردم معطل کنم تا حرفاشونو بزنن
چايي ريختم وکنارش ظرف شيريني وگذاشتم
چند تاپيش دستي و با چنگال کيک خوري ويه قندون نقلي هم کنارشون گذاشتم
يه لحظه احساس کردم که اينجا واقعا خونهءخودمه وخودمم خانوم این خونه
ته دلم قيلي ويلي رفت... اين نهايت ارزوم بود
زندگي کنار داريوش يه رويايِ کمرنگ بود که هر روز پر رنگ تراز روز پيش ميشد
اولين چايي روبه جاويد دادم
_ممنون مريم خانم ..
چايي بعدي مال داريوش بود
چنان نگاهش روم بود که دست و پام و گم کرده بودم
_بفرمائيد
_ما چايي بخوريم يا شرمندگي مريم خانومو
_الحساب چايي رو شما بفرمائيد ...
نگاهش از رو چشمام جدا نميشد زمزمه کردم
_داريوش ...
با سر پرسيد ...چيه ؟؟
با چشم وابرواشاره کردم ...چايي
لبخندش پررنگ تر شد دست بردو فنجون و برداشت
ظرف شيريني وبه همراه پيش دستي ها اوردم وخودمم ليوان چايي مو بدست گرفتم
جاويد چنان با ولع شيريني رو ميخورد انگار که ازقحطي اومده خندم گرفت
لبهاي داريوشم ميخنديد
_بابا جاويد يکم ارومتر ....خفه ميشي
_يه چيزي ميگي داريوش ها ...من شيش ساله منتظر اين شيريني هستم
بعد تو ميگي اروم تر....من نميدونم الان اين شيريني رو تو چشمم جا کنم يا تو دهنم
نگاه داريوش برگشت سمت من.... به لبخندش لبخند زدم
نگاهش زلال وشفاف بود مثل دوتاگوي سياه که هر لحظه بيشتر توش غرق ميشدم
چقدر خوبه که ميتونم تا هر وقت که دلم ميخواد به چشماش نگاه کنم واونم نگاه مهربونشو ازم نگيره
_اهم ...اهم... مثل اينکه اينجا ادم مجرد نشسته.... نظر بازي ولبخندهاي ژکوند ر و بزاريد براي بعد از رفتن من
....خوب قدم بعدي چيه؟؟ کي قراره بريم خواستگاري ؟؟
لبخندم پريد ورنگم سفيد شد
داريوش هم نگاه هراسون ِشو به من دوخت هر دوبه يه چيز فکر ميکرديم (محمد )
حال خوشم از بين رفته بود ...انگار ازوسط يه روياي شيرين يقمو گرفتن وکشيدنم بيرون
تازه مشکلات پيش رومون به چشمم اومد
نگاه نگران داريوشو حس ميکردم ولي همچنان به ظرف شيريني که ديگه برام معني نداشت زل زدم
حالا بايد با محمد چي کارميکردم ؟؟
اون بارم که اجازه داد فکر ميکرد داريوش ميخواد ازدواج کنه ولي حالا مخصوصا با اون گند کاري که شد ومحمد جريان خواستگاري جاويدو فهميد
نميدونستم چه عکس العملي نشون ميده ...
سرم و بلند کردم... نگاه هر دو رو من بود
انگار که من فرماندهءعملياتم وقراره برنامهء ضد حمله رو بچينم
_من ....من نميدونم ....فکر نکنم راضي کردن محمد به اين اسونياباشه....
نگاهم رو چهرهءدمق داريوش ميچرخيد
ميخواستم اون هم
يه راهي جلوي پام بزاره... داريوش به حر ف اومد
_عصري ميرم دم مغازه... باهاش صحبت ميکنم ..
_نه نميشه... اگه دادو قال کنه چي ؟؟
_خوب دادوقال کنه ...تا کي قراره صبرکنيم؟؟ من ديگه صبرم تموم شده ...اگه به خودم بود همين الان ميبردمت محضر وعقدت ميکردم
_ ولي اخه...
_بزار باهاش حرف بزنم... شايد قبول کرد
سکوت کردم ....چي ميگفتم... بالاخره که چي... بايد باهاش حرف ميزديم.... هر چي زودتر بهتر
_باشه مريم؟؟ برم ؟؟
سربلند کردم نگاه داريوش رو من بود سرمو به معني باشه خم کردم

_خوب پس اينم از اين... مريم خانم پاشو بريم...
_کجا ؟؟مريم وکجا داري ميبري ؟؟
_اوي داريوش... حواست باشه تا مريم خانم وعقد نکردي ديگه اجازهءنداري ببينيش ..
_چي داري ميگي براي خودت... من حق ندارم مريم وببينم؟؟
_اره مريم خانم مثل خواهرمنه... منم رو خواهرم غيرت دارم از اين به بعد کاري داشتي به من ميگي.. افتاد
_ببند جاويد تا خودم دهنتو نبستم...
خندم گرفته بود ...داريوش شاکي از حرفاي جاويد رو به من کردوگفت
_داري بهش ميخندي ؟؟به جاي اينکه هواي منو داشته باشي ،
داري بهش ميخندي؟؟
خندم عميق تر شد... حرفاي جاويدو که از سرشوخي بود ..باور کرد
خواستم سربه سرش بزارم
_هنوزکه خبري نشده تا هواتو داشته باشم.. هر چي اق داداشم بگه همونه ...
بلندشدم وگفتم
_ بريم اقا جاويد ...
_مريم !!
جاويد گفت
مريم وچي ؟؟گفتم بهت ...من ديگه خواهرموتنها دست تو نمي سپارم... بريم ميريم خانم ...
قيافهءداريوش عصباني بود
دوست داشتم پيشش باشم ولي ازقدرت علاقمون ميترسيدم اگه تنها ميبوديم با اين همه عشق وعطش معلوم نبود رابطمون به کجا ميرسه
چند سال پيش خام تر وبچه تر بودم ولي حالا به هيچ عنوان نميخواستم قبل از ازدواجمون رابطه اي بينمون باشه
اين خاصيت يه زنِ... نبايد سهل الوصول باشه
داريوش شاکي وعصباني با دست درونشون دادو گفت
_ به سلامت ...خوش اومديد
جاويد نگاهي به من انداخت وگفت
_مثل اينکه باورش شد ...بابا اين مريم خانم مال شما ...
اصلا من هيچ ادعايي... اعم از برادري وداداشي وبرادر شوهري ندارم هرکاري صلاح ميدوني بکن ...من تو ماشين منتظرم
داريوش جواب نداد ....رفتم پيشش
_داريوش....
جواب نداد ...داشت ناز ميکرد... تروخدا کاردنيا ر وببين ...به جاي من داريوش داره ناز ميکنه
يه بار ديگه با خواهش وناز صداش کردم
_داريوش
_چيه ؟؟مگه نميخواستي بري؟؟ برو ديگه ..
_اخه اينجوري برم؟؟ دلت مياد؟؟
_چطورتودلت مياد بعد ازاين همه وقت که همديگه رو ديديم بري ؟؟من دلم نياد !!
لبهام خنديد عين پسر بچه هاي سرتق شده بود ميخواستم يه ماچ گنده از لپاش کنم
استينشو کشيدم
_به من نگاه کن... داريوش.... اَه داريوش... ميرما !!
_خوب برو ...کسي جلوتو نگرفته
_يعني برم؟؟
_اره برو..
_به همين اسوني ازم دل بريدي ؟؟باشه ميرم ...
_بشين سرجات... کي گفته ازت دل بريدم؟؟
فقط
ناراحتم ازدستت ...همين
برگشت ونگاهشو به من دوخت وبا لحن ملتمسي گفت
_چرا ميخواي بري ؟؟بمون مريم...
_بايد برم ...
چشماش ر و چشمام ميچرخيد
_چرا ...چر ابايد بري؟؟
خودشو به من نزديکتر کرد
_بعد از اين همه وقت که بدستت اوردم ..ميخواي بري ؟
_داريوش براي با هم بودن وقت زياده ولي الان ...
_نگران چي هستي ؟؟
_ميترسم..
_از من؟؟
_ نه ازخودم.. برم داريوش ...باشه ؟؟
_تو اگه اينجوري ميخواي ...باشه برو
_ديگه قهر نيستي ؟؟
لبخندي رو لبش نشست ...منو کشيد تو بقلش وچند لحظه منو به خودش فشرد
_دلم براي عطر تنت تنگ شده بود ...تو اين چند سال هيچ کسي مثل تو برام نبود ....
منو از اغوشش کشيد بيرون وبازوهامو تودستش گرفت
_بهم قول بده ...قول بده که هيچ وقت ترکم نکني.. من بدون تو ميميرم.... اين چند سال يه جنازه بودم ...يه مُر ده ..الان حس ميکنم که زندگي دوباره داره به روم ميخنده
قول ميدي که براي هميشه پيشم بموني؟؟
باسرتائيدکردم... لبخندي که رو لبش بود بهترين چيزي بود که ميتونست بهم هديه بده گونشو بوسيدم وگفتم
_من ديگه برم...
دستمو تو دستش گرفت... اره بايد بري ...
هيچ کدوم دلمون نمي اومد دل بکنيم ...روي دستمو نوازش ميکردو با نوک انگشت رو پشت دستم شکل ميکشيد
_دلم نمياد بزار م بري ...نميدونم چه جوري اين چند سال و طاقت اوردم ولي کاش ميموندي ...کاش اصلا ازم جدانمشدي ..
داشتم مست ميشدم اصلا تو حال خودمون نبوديم يه چيزي مثل اژير قرمز توسرم ميچرخيد ولي تواون لحظه هيچ کدوم از اعضاي بدنم ازم پيروي نميکردن
انگار همه چي برام وايساده بود و....من بودم وداريوش واحساس بينمون
صداي زنگ ايفون هردومونو از خلسه دراورد ...ازهم جداشديم ...لبخند محوي زدو گفت
_صداي جاويد دراومد ..برو تا ابرومونو تو محل نبرده...
بلندشدم
_با محمد حرف ميزني ؟؟پلکاشو بهم زد
_من برم..
نگاهش همون جور بود انگارکه قرار به يه سفر بي بازگشت برم تادم در دنبالم اومدو نگاهشو به هِم دوخت بدون اينکه کلمه اي حرف بزنه
موقع خداحافظي دلم شور ميزد حوادث اينده منو بشدت ميترسوند واين ترس تو چشمام فرياد ميزد
_مواضب خودت باش
_تو هم همين طور ...درضمن بد به دلت راه نده بزار ببينيم چي پيش مياد نگران نباش
_باشه خداحافظ
_برو به امان خدا
دلم از اين حرفش گر م شد توکل به خدا ...هر چي اون بخواد همون ميشه
توراه جاويد سکوت کرده بود ولي موقع پياده شدن گفت
_ مريم خانم احتمالا را ه سختي رو درپيش داشته باشيد ..ولي اينو بدونيد داريوش لياقتشو داره ...اميدوارم موفق باشيد
تشکر کردم وپياده شدم

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس